دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
قفا، نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو). - پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله. - پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات). فلکها را توانی پشت سر دید بنور عشق اگر دل زنده باشی. صائب (از فرهنگ ضیاء). - در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او
قفا، نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو). - پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله. - پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات). فلکها را توانی پشت سر دید بنور عشق اگر دل زنده باشی. صائب (از فرهنگ ضیاء). - در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او
مخفف سبکسار. بی مغز و بی وقار و کم مایه. (آنندراج). فرومایه. (غیاث). نادان. کم خرد: برهّام گفت این بد ناهمال دلیر و سبک سر مرا بود خال. فردوسی. کسی را کجا چون تو کهتر بود ز دشمن بترسد سبک سر بود. فردوسی. سر مردمی بردباری بود سبک سر همیشه بخواری بود. فردوسی. جوان هم سبک سر بود خویش کام سبک سر سبکتر درافتد بدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپه را چو مهتر سبک سر بود شکستن گه کین سبک تربود. اسدی. سبک سران حسد گر زبون عزم تواند عجب مدان که شود خس بدست باد اسیر. اثیر اخسیکتی. چون عاشق دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان وتردامن سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). بر سبک سر نشاید ایمن بود که سبک سر بسر درآید زود. اوحدی
مخفف سبکسار. بی مغز و بی وقار و کم مایه. (آنندراج). فرومایه. (غیاث). نادان. کم خرد: برهّام گفت این بد ناهمال دلیر و سبک سر مرا بود خال. فردوسی. کسی را کجا چون تو کهتر بود ز دشمن بترسد سبک سر بود. فردوسی. سر مردمی بردباری بود سبک سر همیشه بخواری بود. فردوسی. جوان هم سبک سر بود خویش کام سبک سر سبکتر درافتد بدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپه را چو مهتر سبک سر بود شکستن گه کین سبک تربود. اسدی. سبک سران حسد گر زبون عزم تواَند عجب مدان که شود خس بدست باد اسیر. اثیر اخسیکتی. چون عاشق دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان وتردامن سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). بر سبک سر نشاید ایمن بود که سبک سر بسر درآید زود. اوحدی
همه و تمام و مجموع. (برهان). سربسر. (آنندراج) : بدان شهر بودیش جای نشست همه شهر سرتاسر آذین ببست. فردوسی. مگر شاد باشیم ز اندرز اوی که گنج است سرتاسر این مرز اوی. فردوسی. همه شهان و بزرگان و خسروان جهان بدین دو چیز جهان را گرفته سرتاسر. فرخی. راست گفتی که دشت باغی گشت گرد او سرو رست سرتاسر. فرخی. ناحیت مغرب و بربر سرتاسر بگرفت. (مجمل التواریخ و القصص). سرتاسر خود ببین که چندی بر سر فلکی بدین بلندی. نظامی. ز چوگان ملامت نادر آنکس روی برتابد که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 689)
همه و تمام و مجموع. (برهان). سربسر. (آنندراج) : بدان شهر بودیش جای نشست همه شهر سرتاسر آذین ببست. فردوسی. مگر شاد باشیم ز اندرز اوی که گنج است سرتاسر این مرز اوی. فردوسی. همه شهان و بزرگان و خسروان جهان بدین دو چیز جهان را گرفته سرتاسر. فرخی. راست گفتی که دشت باغی گشت گرد او سرو رست سرتاسر. فرخی. ناحیت مغرب و بربر سرتاسر بگرفت. (مجمل التواریخ و القصص). سرتاسر خود ببین که چندی بر سر فلکی بدین بلندی. نظامی. ز چوگان ملامت نادر آنکس روی برتابد که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 689)
لجاجت مقاومت. ایستادگی. پایداری: ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری، پنداشتند که سخت سری میکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641)
لجاجت مقاومت. ایستادگی. پایداری: ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری، پنداشتند که سخت سری میکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641)
مرکّب از: سفت ’سفتن’ + گر، پسوند شغل و مبالغه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شخصی را گویند که مروارید و مرجان و امثال سوراخ میکند. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
مُرَکَّب اَز: سفت ’سفتن’ + گر، پسوند شغل و مبالغه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شخصی را گویند که مروارید و مرجان و امثال سوراخ میکند. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) : سیه سر را قضا بر سر نبشته ست گنهکاریش در گوهر سرشته ست. (ویس و رامین). ، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
آوابر زبانزدی در خنیا وقتی دو نوت فاصله منفصل داشته باشد و به وسیله خطی اتصال یابد برای آنکه صدای نوت اول با نوت دوم مرتبط و متصل شود اغلب نوت دوم را قبلا نشان می دهند و این خط را صوت بر گویند زیرا صوت نوت اول را با خود خط مخصوصا در موسیقی صوتی یا در موسیقی سازی به ویژه در سازهای زهی وقتی وزن ملایم و امتدادات طولانی باشد بیشتر به کار می رود
آوابر زبانزدی در خنیا وقتی دو نوت فاصله منفصل داشته باشد و به وسیله خطی اتصال یابد برای آنکه صدای نوت اول با نوت دوم مرتبط و متصل شود اغلب نوت دوم را قبلا نشان می دهند و این خط را صوت بر گویند زیرا صوت نوت اول را با خود خط مخصوصا در موسیقی صوتی یا در موسیقی سازی به ویژه در سازهای زهی وقتی وزن ملایم و امتدادات طولانی باشد بیشتر به کار می رود
قفا پشت گردن پس سر، در عقب مقابل پیش رو روبرو، نهانی در خفا در غیاب مقابل روبرو آشکار. یا پشت سر کسی دیدن، زوال کسی را دیدن، یا در پشت سر کسی. در غیاب او
قفا پشت گردن پس سر، در عقب مقابل پیش رو روبرو، نهانی در خفا در غیاب مقابل روبرو آشکار. یا پشت سر کسی دیدن، زوال کسی را دیدن، یا در پشت سر کسی. در غیاب او